پير بورديو
مترجم: مهرداد ميردامادي
انگيزه هاي محرک
پيربورديو در دهکده اي کوهستاني در منطقه ي پيرنه در جنوب غربي فرانسه به دنيا آمد و در همان منطقه پرورش يافت. وي در اوايل دهه ي 1950به پاريس رفت تا در دانشگاه معتبرEcole Normale Superior به تحصيل بپردازد. در آن زمان فلسفه سرآمد رشته ها بود و پرداختن به آن براي هر روشنفکر جوياي نامي کاري ضروري محسوب مي شد. در اينجا بود که وي به سرعت از فلسفه ي « سوژه » که نمونه ي آن در اگزيستانسياليسم سارتري ديده مي شد - و بعداً به صورت نظريه حاکم درآمد - روي برگرداند و به سمت « فلسفه ي مفهوم » که به کارهاي شناخت شناسايي نظير گاستون باشلار، ژرژکانگيهم، و ژول وُيه مين، و نيز به پديدار شناسايي ادموند هوسرل و موريس مرلوپونتي مرتبط مي شد، روي آورد. با اين همه بورديو کوتاه زماني بعد از فارغ التحصيلي خود مانند ديگر فارغ التحصيلان برجسته ي اين دانشگاه نظير دورکم و فوکو مطالعه ي معطوف به زندگي عاطفي را که با فلسفه، پزشکي و زيست شناسي تلفيق و ترکيب شده بود رها کند و به علوم اجتماعي روي بياورد.تقارن دو رويداد اين گِرَوش را تسريع کرد. به لحاظ فردي برخورد آشکار و بي واسطه ي وي با واقعيت هاي دردناک حکومت و سلطه استعماري و جنگ در الجزاير ( بورديو براي انجام خدمت سربازي دوره ي ضرورت به اين کشور اعزام شده بود ) باعث شد به سمت جامعه شناسي و انسان شناسي روي آورد، تا فاجعه ي اجتماعي را که به واسطه ي برخورد سرمايه داريِ امپرياليستي و ناسيوناليسمِ بومي به وجود آمده بود بشناسد و درک کند. از اين رو اولين کتاب هاي او الجزايري ها، کار و کارگر در الجزاير، بي ريشگي، بحران کشاورزي سنتي در الجزاير ( بورديو 1958/1962، بورديو و ديگران 1963، بورديو و صيّاد1964 ) به تجزيه و تحليل سازمان و فرهنگ جامعه ي بومي پرداخته و اختلال شديد و حادي که در اين جامعه تحت فشار ناشي از کار مزدبرانه، شهرنشيني، و آنچه به سياست برقراري صلح ارتش فرانسه معروف شده بود را پي گيري و رويدادنگاري کرد، و بدين ترتيب به تولد و زايش توأم با درد و رنج الجزاير مستقل ياري رساند و پيرامون آن به روشن گري پرداخت. اين کارهاي دوره جوانيِ وي بر خود نشانه و شاخصِ نوشته هاي بورديو را دارند. زيرا: محصول يک علم کُنش گرا هستند، در برابر جهت گيري هاي ايدئولوژيک مقاوم و تأثيرناپذير بوده و در عين حال با موضوعات حاد سياسي اجتماعي روزگار خود آشنايي داشته و نسبت به تنگناهاي اخلاقي موجود در اين موضوعات نيز حساسيت دارند. به لحاظ فکري، جدايي بورديو از فلسفه به واسطه ي اضمحلال اگزيستانسياليسم و همبسته با آن تجديد حيات علوم اجتماعي در فرانسه پس از نيم قرن افول و فراموشي ممکن گرديد. طرح دورکيمي درباره ي علم جامع و کلي در باب جامعه و فرهنگ تحت لواي « ساخت گرايي » به وسيله کارهاي ژرژ دومزيل در اسطوره شناسيِ تطبيقي، فرناند برودل در تاريخ، و کلودلوي استروس در انسان شناسي، احياء شده و شکل جديدي به خود گرفت. در چنين زماني به واسطه ي پذيرش رشته هاي تجربي که جان تازه اي در کالبدشان دميده شده بود، تحقق بلند پروازي هاي فکري و بيانِ انديشه هاي پيشروِ سياسي در خارج از حيطه و قلمرو حزب کمونيست، ممکن گرديد. (1) از اين رو بورديو از فرصت پيش آمده براي وضع دوباره مشروعيت علمي و همگاني جامعه شناسي در کشورش، که از زمان مرگ دورکم به صورت علمي مطرود درآمده بود، استفاده کرد.
در اوائل دهه ي 1960، بورديو از الجزاير به پاريس بازگشت و به سمت سرپرست آموزش دانشسراي عالي علوم اجتماعي و نيز به مديريت مرکز تازه تأسيس جامعه شناسيِ اروپايي آن، منصوب شد. در اينجا بود که وي کارهاي مردم شناختي خود را درباره ي آيين، خويشاوندي و دگرگوني اجتماعي در ميان قبايل الجزايري به انجام رساند ( اين کار در کتاب هاي خطوط کلي نظريه اي درباره ي شيوه ي عمل (2) و الجزاير 1960، بورديو 1972/1977 و 1976/1977 آمده است ) و کار بر روي جامعه شناسي آموزش مدرسه اي، (3) هنر، روشنفکران و سياست را پي گرفت. اين حوزه ها و قلمروها براي او جذاب بود زيرا به نظر وي در جوامع ثروتمند و مرفّه غربيِ بعد از جنگ « سرمايه فرهنگي » - مدارک تحصيلي و آشنايي با فرهنگ بورژوازي - به صورت عاملِ اصليِ تعيين کننده ي شانس هاي زندگي درآمده و اينکه توزيع نابرابر اين سرمايه فرهنگي، تحت لواي استعداد فردي و شايسته سالاري دانشگاهي، به حفظ سلسله مراتب اجتماعي کمک مي کند. وي اين موضوع را در کتاب هاي وارثان (4) و بازتوليد در آموزش، فرهنگ و جامعه (5) نشان داده است ( بورديو و پاسرون 1964/1979 و 1970/1977). اين دو کتاب بر بحث هايي که به لحاظ علمي و تعيين خط مشي درباره ي نظام آموزشي مدرسه اي در جريان بود اثر گذاشت و موقعيت او را به عنوان مُبدع « نظريه ي بازتوليد » تثبيت کرد ( همانگونه که خواهيم ديد دادن چنين لقبي به وي امري نامناسب و گمراه کننده است ).
در طول دهه ي 1970، بورديو به تلاش خود در کنکاش درباره ي مجموعه ي گسترده اي از موضوعات که در فصل مشترک موضوعاتي نظير فرهنگ، طبقه، و قدرت بود ادامه داد تا بدين ترتيب به آموزش آنان در دانشسرا بپردازد، و در عين حال رهبري گروه پژوهشگري را بر عهده گرفت که کار ويراستاري گزارش تحقيق در علوم اجتماعي (6)، يعني مجله اي که وي در 1975 مؤسس آن بود، را به انجام مي رساند. بورديو اين مجله تخصصي را تأسيس کرد تا بدين ترتيب جديدترين نتايج تحقيقات اجتماعي را انتشار دهد و به مسائل و موضوعات برجسته ي اجتماعي از ديدگاه موشکافانه و دقيق علمي بپردازد. در 1981، يعني سال انتشار کارهاي اصلي وي، تمايز (7) و منطق عمل (8) ( بورديو 1979/1984 و1980/1990 )، بورديو شهرت و آوازه اي جهاني به دست آورد و توانست کرسي جامعه شناسي کالج دو فرانس را نصيب خود کند. در دهه ي 1980، پژوهش هاي دقيق و موشکافانه اي که در طول دو دهه صورت پذيرفته بود در کتاب هاي تحسين برانگيزي مانند زبان و قدرت نمادين (9)، انسان دانشگاهي (10)، اشرافيت دولتي (11) و اصول هنر (12) ( بورديو 1992/1997،1989/1997،1984/1988،1990 ) به بار نشست. پير بورديو از آن هنگام کند و کاو خود در جامعه شناسيِ کالاي نمادين ( دين، علم، ادبيات، نقاشي، و نشر ) را گسترش داده و موضوعات بيشتري را نيز مطرح ساخت که از جمله ي آنان از رنج اجتماعي، استيلاي مردانه، خاستگاه تاريخي دولت، ساختار سياسي اقتصاد، روزنامه نگاري و تلويزيون، و ابزارهاي نهادي براي به وجود آوردن خط مشيِ اجتماعي اروپايي، مي توان نام برد. وي همچنين در صحنه هاي سياسيِ فرانسه و اروپا فعال تر شده که اين فعاليت با به هم پيوسته شدن اشکال جديد نابرابري و تضاد اجتماعي با سلطه ي ايدئولوژي بازار همزمان گرديد. چنين پيوستگي آرمان ها و اهداف و سازمان سنتي نيروهاي چپ را به چالش فرا مي خواند تا اشکال جديدي از دخالت روشنفکران به وجود آيد. همين موضوع يکي از ثابت ترين اهدافي است که در پسِ کارهاي بورديو نهفته است، يعني تبديل علوم اجتماعي به يک عامل توازن نمادين کارآمد و واقعي، و دگرگون ساختن آن به گونه اي که نيروهاي اجتماعي را احياء کرده تا در راه عدالت اجتماعيِ و اخلاقِ همگاني صرف شود.
موضوعات اصلي
علمي براي عمل و نقدي بر سلطه
بيش از سي کتاب و در حدود چهار صد مقاله اي که با استفاده مکرر از اصطلاحات پيچيده و بغرنج تدوين و نگارش يافته، در نگاه اول افکار بورديو را، اگر نگوييم مشکل و دشوار اما دلهره آور و مرعوب کننده مي نماياند. با اين همه در وراي تنوع و گوناگوني موضوعات تجربي شگفت آوري که وي بدان پرداخته، مجموعه ي کوچک و محدود ي از اصول نظري، ابزارهاي مفهومي، و رويکردهاي علمي و در عين حال سياسي وجود دارد که به نوشته هاي او نظمي منطقي و پيوستگي قابل ملاحظه اي مي بخشد. کارهاي وسيع بورديو در متنوع ترين نمودهاي آن به شکلي غير قابل تفکيک هم علم عمل انساني و هم نقد سلطه به مفهوم کانتي و مارکسي آن است.جامعه شناسي بورديو در وهله ي اول منتقد مقولات به ارث رسيده و شيوه هاي پذيرفته ي تفکر و اشکالِ ظريف اصول و قواعدي است که روشنفکران و فن سالاران به نام فرهنگ و عقلانيت به کار مي برند. در وهله ي بعد او منتقد قالب هاي رسمي قدرت و تبعيض و سياست هاي حامي آن است. شرحي روشنگر از فرايندهاي گوناگون و متعدد که نظم اجتماعي از طريق آن استبدادگري خود را پوشيده نگه داشته و بدان تداوم مي بخشد حامي اين نقد دوگانه است - اين فرايندها، اگر نگوييم که با رضايت نظام سلسله مراتبي موجود، اما به واسطه ي پذيرش همگاني افراد تابع اين نظام، تحقق مي پذيرد. چنين شرحي از دست اندازي نمادين (13) - يعني وضع نظام هاي معنايي که ساختارهاي نابرابري را مشروعيت بخشيده و بدين ترتيب باعث استحکام آن مي شود - هم زمان به شرايط اجتماعي اشاره دارد که تحت آن شرايط اينگونه نظام هاي سلسه -مراتبي به چالش خوانده شده، دگرگون گرديده، حتي مي توان گفت که سرنگون مي شود.
براي آنکه بتوان حسي ابتدايي از شيوه ي کار و برنامه ي متمايز و خاص بورديو به دست آورد چهار نشانه مي تواند به ما در انجام اين امر کمک کند. اول آنکه برداشت او از کنش اجتماعي، ساختار و شناخت به طور جدي و قاطعانه ضد دوگانه انگاري (14) است. اين برداشت تلاش مي کند تا ضديت و تقابلي که مشخص کننده ي خطوط هميشگي ترسيم شده در مباحث مطرح در علوم اجتماعي است را از سر راه خود برداشته و بر آنان فائق آيد: خطي که پيوسته بين شيوه هاي عيني گرايي و ذهني گراييِ نظريه پردازي، بين ابعاد مادي و نمادي زندگي اجتماعي، و نيز بين سطوح تحليلي و تشريحي و تفسيري، همزماني و در زماني، و خرد و کلان ترسيم شده است.
دومين نشانه ي شيوه ي عمل و تفکر علمي بورديو است که حقيقتاً شيوه اي ترکيبي است که در آن به طور همزمان مرزهاي نظريه اي، روش شناختي و رشته اي درنورديده شده و از همگي استفاده مي شود. به لحاظ نظري شيوه ي عمل و تفکر وي در محل تلاقي جريانات فکري است؛ جريانات فکري مارکس و موس، دورکم و وبر، و نيز فلسفه هاي متفاوت کاسيرر، باشلار، و ويتگنشتاين، پديدار شناسي مرلوپونتي و شوتز، و نظريه هاي زبان شناختي سوسور، چامسکي و آستين، جملگي جرياناتي بودند که سنت دانشگاهي نوعاً آنان را به عنوان جريانات متضاد و ناسازگار تلقي مي کرد. به لحاظ روش شناسي، تحقيقات بورديو نوعاً روش هاي آماري را با مشاهده ي مستقيم و تفسيرِ تعاملي، گفتماني و اسنادي ترکيب مي کند. (15)
سومين نشانه، ديد و نظر بورديو درباره ي جامعه است، که مانند ديد ماکس وبر، اساساً ديدي جَدَلي (16) است: از نظر او قلمرو اجتماعي جايگاه رقابتي شديد و بي پايان است، که از ميان و در جريان اين رقابت ها تفاوت هايي ظهور مي کند که ماده و چارچوب لازم براي هستيِ اجتماعي را فراهم مي آورد. ويژگي و مشخصه ي فراگير زندگي جمعي جدال است، نه سکون و همين امر است که وي مستقيماً در پژوهش هاي گوناگون خود سعي در روشن و آشکار نمودن آن دارد. استعاره ي اصلي که در کانون و هسته ي تفکر وي قرار دارد تلاش و مبارزه است، نه « بازتوليد ».
نشانه ي آخر و آنچه به ديگر نشانه ها مربوط مي شود انسان شناسي فلسفي بورديو است، که نه بر پايه مفهوم منافع و دلبستگي بلکه بر اساس مفهوم شناسايي - و مفهوم مقابل آن يعني شناسايي غلط - بنا شده است. برخلاف قرائت ( غلط ) رايج از کارهاي بورديو، آنچه وي مطرح مي سازد نظريه اي سوداگرايانه درباره ي کنش اجتماعي نيست که بر اساس آن افراد آگاهانه راهبرد خود را براي انباشت ثروت، و به دست آوردن موقعيت و قدرت تعيين کنند. بورديو، در انطباق با نظر بليز پاسکال، بر اين عقيده است که خاستگاهِ غايي رفتار، عطش فرد براي کسب ارزش و شأن است و اين تنها جامعه است که مي تواند اين عطش را سيراب کند. چرا که با اختصاص يک نام، يک مکان، يک کارکرد به فرد در درون يک گروه يا نهاد، فرد مي تواند به رهايي از پيشامدها، محدوديت ها، و پوچي نهاييِ هستي اميدوار باشد. اميدواري انسان به رهايي در گرو تن دادن به « قضاوت و داوري ديگران است. اين قضاوت اصل اساسي عدم قطعيت و عدم امنيت بوده با اين همه، بدون اينکه تناقضي داشته باشد، قاعده اي است براي قطعيت، اطمينان خاطر و تقدس يافتگي » ( بورديو،1997،ص280 ). از اين رو هستي اجتماعي به معني ناهمساني است، و ناهمساني بر سلسله مراتب دلالت دارد که به نوبه ي خود آغازي است بر ديالکتيک بي انتهايِ داعيه گري و تمايزگذاري، شناسايي و شناسايي غلط، جبر و بي دليلي.
تدوين موضوع جامعه شناسي
يکي از اصلي ترين مشکلات در فهم انديشه هاي بورديو در واقعيتِ خاص بودنِ فلسفه ي علم او نهفته است که به اندازه انديشه هاي وي ناآشنا و متفاوت بوده-و در تقابل با-دو سنت شناخت شناسي غالب در علوم اجتماعي انگليسي-آمريکايي و علوم انساني آلماني يعني پوزيتيويسم و هرمنوتيک قرار مي گيرد. اين برداشت از علم دنباله رو کارهايي است که در مکتب فرانسوي « شناخت شناسي تاريخي » به وسيله ي فيلسوفاني چون باشلار و کانگيهم ( که خود استادي بورديو را به عهده داشت )، رياضي داني چون ژان کاوايه و پژوهشگرِ تاريخ انديشه يعني آلکساندر کوآيره هدايت مي شد. (17)اين مکتب، پيش از بسياري از آراء و نظرياتي که بعدها توسط نظريه ي پارادايم علمي توماس کوهن رايج گرديد، مطرح شد و بر مبناي آن حقيقت در حکم « خطايي اصلاح شده » تصور شد که پس از تلاشي بي حد و حصر براي برطرف کردن پيشداوري هايي که زاييده فهم روزمره و علمي همگاني است، ظهور مي يابد. اين مکتب به همان ميزان که از صورت گرايي نظري فاصله دارد از عملکردگرايي تجربي نيز دور است. بنا بر آموزه ي اين مکتب واقعيات الزاماً آکنده از نظريه است، قواعد و اصول ( در عبارت کانگيهم ) چيزي پيش از « فرضيه هايي که موقتاً به اثبات رسيده اند » نيستند، و اينکه شناخت عقلاني تنها از طريق يک روند جدلي مباحثه و دليل آوري جمعي و کنترل متقابل به دست مي آيد. و نيز بر اين نکته اصرار دارد که ويژگي مفاهيم نه به واسطه ي تعاريفي ايستا بلکه به وسيله ي کاربردهاي واقعي، روابط دو سويه و تأثيراتي که بر کار تحقيق و پژوهش مي گذراند، روشن و مشخص مي شوند. چرا که علم تصويري آيينه اي از جهان نيست؛ بلکه فعاليتي مادي مربوط به توليد « موضوعات پالايش شده » است، - باشلار نيز اين موضوعات را در تقابل با « موضوعات اوليه » که قلمرو و حوزه ي تجربه ي روزمره را آکنده است، « موضوعات ثانويه » خواند.
بورديو در کتاب هنر جامعه شناسي (18)، که کتابي پايه در شناخت شناسي جامعه شناختي محسوب شده و اول بار در 1968 به چاپ رسيده است، اين « عقل گرايي کاربردي » را با مطالعه ي جامعه انطباق مي دهد (19). فرض وي آن است که رخداد و امر جامعه شناختي، مانند هر موضوع علمي ديگري، در واقعيت و بودش اجتماعي به صورت معلوم و از پيش آماده شده موجود نيست؛ بايد بر اين رخداد و امور « دست يافت، آنان را ساخته، و محقق ساخت » ( بورديو، پاسرون، شامبوردون، 1968/1991، ص 24 ). او مجدداً بر « سلسله مراتب شناخت شناسي » که مراتب ثبت شده ي تجربي را تابع ساختار مفهومي مي سازد و بر ساختار مفهومي فشار مي آورد تا رابطه ي خود را با برداشت معمولي و پيش پاافتاده قطع کند، اصرار مي ورزد. اندازه گيري آماري، سنجشگري و نقد منطقي، و تبار شناسي برداشت ها و مسائل سه ابزار لازم انتخابي براي گسستني است که الزاماً بايد با « جامعه شناسي نينديشيده » به وجود آيد و نيز ابزاري است براي واقعيت بخشيدن به « اصل نا - آگاهي »، مطابق اين اصل علت پديده ي اجتماعي را بايد، نه در آگاهي و هشياريِ افراد، بلکه در نظام روابط عيني که افراد در آن قرار گرفته اند جستجو کرد.
زماني که نوبت به تعيين کننده ترين کارها، يعني تدوين و ساخت موضوع، مي رسد سه اصلي که بسيار به يکديگر مربوط بوده و ارتباط تنگاتنگي با يکديگر دارند بورديو را هدايت مي کنند. اولين اين اصول را مي توان چندگانه انگاره گيِ روش شناختي (20) نام نهاد: يعني به کار گرفتن هرگونه روند مشاهده و حقيقت پژوهي و اثبات گري که با موضوع مورد مطالعه بهتر سازگاري داشته و مقابله ي مستمر و پيوسته ي نتايجي که به واسطه ي روش هاي متفاوت به دست مي آيد. به طور مثال بورديو در اشرافيت دولتي، نتايجي را که به واسطه ي سازه کاوي (21) و تحليل مبتني بر جدول و فهرست مربوط به داده هاي پيمايشي به دست آمده بود را، با گزارش هاي آرشيويِ مربوط به روندهاي تاريخي، بيماري نگاري (22)، گفتار کاوي و تحليل هاي اسنادي، مصاحبه هاي ميداني و تصويرگري قوم نگارانه، ترکيب کرده است. دومين اصل به ما توصيه مي کند که توجهِ شناختي يکساني به تمام کارها و عملکردها، داشته باشيم. اين توجهِ شناختي با گردآوري منابع و طراحي پرسشنامه شروع شده و تا تعريف جمعيت، نمونه ها و متغيرها، تا کُدگذاري، انجام مصاحبه، مشاهده و رونويسي و تنظيم متن ادامه مي يابد. چرا که هر کاري در روند تحقيق، حتي پيش پا افتاده ترين و بنيادي ترين آن در چارچوبي نظري قرار دارد که آن را هدايت کرده و بر آن تسلط داشته و مشرف است. چنين شرحي از تحقيق تصريح کننده وجود رابطه اي اندام واره، و به واقع يک هم آميزي تمام عيار، بين نظريه و روش است.
سومين اصلي که بورديو از آن پيروي مي کند بازتابندگيِ روش شناختي (23) است: يعني بازپرسي مدام و پيوسته درباره ي روش در هر لحظه که به کار گرفته مي شود ( در اين مورد به طور مشخص نگاه کنيد به بورديو 1984/1988، فصل 1، « آيا کتابي سوزاندني است؟ » ). دقيقاً به همانگونه که سه مرحله ي بنيادين منطق علوم اجتماعي يعني گسست، ساخت و اثباتگري را نمي توان از يکديگر تفکيک کرد، ساخت موضوع نيز هيچ گاه دفعتاً به انجام نمي رسد. بلکه ديالکتيک نظريه و اثباتگري و شاهدآوري به طور مکرّر در هر مرحله از کار تحقيقاتي صورت مي پذيرد. تنها با به کار بستن و اعمال چنين « نظارت سه مرحله اي »، نامي که باشلار براي سه مرحله ي بنيادين منطق علوم اجتماعي گذارد، جامعه شناس مي تواند به غلبه بر موانع چند لايه اي که بر سر راه علمِ جامعه قرار دارد غلبه کرده و بر آنان فائق آيد.
غلبه بر احکام معارض عينيت گرايي و ذهنيت گرايي:
مَلَکه، سرمايه، ميدان
در اين موانع ريشه دارترين آن تقابل دو ديدگاه نظري است که ظاهراً در تعارض با يکديگر قرار دارند، يعني عينيت گرايي و ذهنيت گرايي که از نظر بورديو مي توان و بايد بر اين مانع فائق آمد. عينيت گرايي عقيده دارد که واقعيت اجتماعي متشکل از مجموعه اي از روابط و نيروهاست که خود را بر فرد کٌنشگر، « بدون در نظر گرفتن آگاهي و خواست وي »، تحميل مي کند ( مفهومي که عبارات مشهور مارکس را به ذهن مي آورد. ) از اين منظر، جامعه شناسي بايد از حکم دورکم پيروي کرده و « واقعيت اجتماعي را به مثابه يک شئ بنگرد » تا بدين ترتيب پرده از روي نظام عيني روابط که مشخص کننده ي رفتار و بازنمود است، بر دارد. در مقابل ذهنيت گرايي، اين بازنمودهاي فردي را به عنوان بنيان و شالوده ي کارهاي خود برگزيده و مانند بلومر و گارفينکل، بر اين نکته پافشاري مي کند که واقعيت اجتماعي چيزي بيش از مجموع کنش هاي بي شمار و تعبير و تفسير آن نيست که افراد به وسيله ي آن به طور مشترک جهت هاي معنادار اَعمال ( متقابل ) را مي سازند.از اين رو حيطه و قلمرو اجتماعي به ظاهر در معرض دو قرائت معارض و متناقض قرار دارد: قرائت « ساخت گرا » که در پي يافتن الگوهاي ناپيداي روابط است و قرائت « ساختمان گر (24) » که بينش و درک ناشي از عقل همگاني فرد را مورد بررسي و کندوکاو قرار مي دهد. بورديو معتقد است که تقابل بين اين دو رويکرد و نگرش، تقابلي ساختگي و تحريف کننده است. چرا که« هر دو پاره ي اصلي تفکر اجتماعي، يعني عينيت گرايي و ذهنيت گرايي رابطه اي ديالکتيکي با يکديگر دارند ». از يک طرف جامعه شناس با ناديده گرفتن بازنمودهاي ذهني کنشگر، از بعد عينيت گرايي ساخت هاي اجتماعي را به صورت لخت و عريان نشان مي دهد، و به واقع اعمال و کارهاي فرد کنشگر را محدود مي کند. اما از طرف ديگر، اين بازنمودها، و ساخت هاي ذهني که زيربناي آن را شکل مي دهد، بايد مورد توجه و ملاحظه قرار گيرد چرا که اين ساختارها مبارزات و کشاکش هاي فردي و جمعي، که از طريق آن کنشگران اين ساخت ها را حفظ کرده و انتقال مي دهند، را هدايت و رهبري مي کنند. به علاوه ساخت هاي اجتماعي و ساخت هاي ذهني به واسطه ي يک رابطه ي مضاعف از تطابق و ترکيبِ مشترک، به يکديگر پيوسته اند.
بورديو براي به انجام رساندن اين ترکيب عينيت گرايي و ذهنيت گرايي، فيزيک اجتماعي و پديدار شناسي اجتماعي، مجموعه ي بديع و تازه اي از مفاهيم را وضع کرد که با مفاهيم مَلَکه، سرمايه و ميدان استحکام يافته و منسجم شده بود. مَلَکه مشخص کننده نظام و مجموعه اي از خوي و خصلت هاي ماندگار و قابل جابجايي است که از طريق آن ادراک و داوري کرده و در جهان پيرامون خود عمل مي کنيم. (25) اين قالب هاي ناخودآگاه به واسطه ي قرار گرفتن پيوسته در معرض شرايط و شرطي سازه هاي اجتماعي از طريق دروني ساختن محدوديت ها و امکانات بيروني صورت مي گيرد. اين به معني آن است که اين قالب ها بين افرادي که در معرض تجارب مشابه قرار مي گيرند مشترک است، با اين همه هر فرد گونه ي منحصر به فردي از آن قالبِ مشترک را در اختيار داشته و بر طبق آن عمل مي کند ( بدين خاطر افرادي که داراي مليت، طبقه، جنسيت و موارد مشترکي از اين دست هستند بلافاصله در برخورد با افراد هم سلک خود احساس « آرامش » مي کنند ). معني ضمني چنين امري آن است که اين مجموعه ها و نظام هاي خوي و خصلتي، از آنجا که تأثيرِ تحوليِ محيطِ اجتماعي را بر کالبد نقش مي زند، انعطاف پذير است، با اين همه اين نقش زني در محدوده اي عمل مي کند که به واسطه ي تجارب اوليه ( يا پيشين ) شکل گرفته، از اين رو ملکه خود در هر لحظه چنين تأثيري را پالايش کرده و از صافيِ خود عبور مي دهد. از اين رو لايه لايه بودن اين قالب ها زماني که با يکديگر ترکيب و ادغام شوند درجات متفاوت و گوناگون از يکپارچگي و تماميت را به نمايش مي گذارند. ( خرده پرولتاريا نوعاً داراي ملکه گسسته هستند که نشان دهنده ي شرايط نابسامان و بي قاعده ي زندگي آنهاست، در عين حال افرادي که در معرض تحرک اجتماعي شديدي قرار دارند اغلب داراي مجموعه خوي و خصلت هايي پاره پاره و در تعارض و مغايرت با يکديگر، هستند.
مَلَکه به عنوان ميانجي و واسطه اي بين تأثيرات گذشته و انگيزه ها و محرک هاي کنوني، در آن واحد هم ساخت مند است، چرا که به وسيله ي نيروهاي اجتماعي الگودار توليد مي شود، و هم ساخت دهنده، چرا که ملکه به فعاليت متنوع و گوناگون فرد در حوزه هاي منفک و مختلف زندگي شکل داده و بدان انسجام مي بخشد. از اين رو بورديو براي ملکه تعاريف گوناگوني ارائه مي دهد: « محصول ساختِ توليدگرِ عمل و رويه، و بازتوليدگر ساخت »، « اصل الزامي هر انتخاب » يا « اصل وحدت بخش و به وجود آورنده ي رويه ها و اعمال » که « بديهه سازيِ قاعده مند » و « هماهنگ سازي بدونِ وجود هماهنگ کننده » را براي رفتار ممکن مي سازد.
نظام خوي و خصلتي که افراد کسب مي کنند به موقعيت ( يا موقعيت هايي ) که در جامعه اشغال مي کنند بستگي دارد، يعني وابسته به ميزان بهره مندي از سرمايه است. از نظر بورديو (1986) سرمايه هرگونه خاستگاه و سرچشمه در عرصه ي اجتماعي است که در توانايي فرد براي بهره مندي از منافع خاصي که در اين صحنه حاصل مي گردد مؤثر واقع شود. سرمايه اساساً به سه صورت ديده مي شود: اقتصادي ( دارايي مالي و مادي )، فرهنگي ( کالا، مهارت ها و عناوين نمادينِ کمياب )، و اجتماعي (منابعي که به صرفِ عضويتِ در گروه به فرد تعلق مي گيرد ). سرمايه هايي وجود دارد که افراد متوجه تأثيرات آن، آنگونه که هست، نيستند و آن را درک نمي کنند، اين نوع سرمايه که به نام سرمايه ي نمادين مشخص مي شود چهارمين نوع و گونه ي سرمايه است ( مانند صفات اخلاقي که به افرادي از طبقه ي بالاي جامعه، به دليل« بذل » وقت و پول براي امور خيريه، نسبت داده مي شود. ) بدين ترتيب وضعيت و موقعيت هر فرد، گروه يا نهاد در فضاي اجتماعي به وسيله ي دو مختصه ترسيم مي شود، ترکيب و حجم کلي سرمايه اي که آنها به دست آورده و در اختيار دارند. سومين مختصه، يعني تغيير در اين حجم و ترکيب در طول زمان، روند و مسير فرد، گروه، يا نهاد را در فضاي اجتماعي مشخص مي سازد و به واسطه ي آشکار ساختن طريق و مسير دستيابي به موقعيتي که اکنون در دست آنهاست، سر نخ هاي ذي قيمتي درباره ي ملکه هاي افراد، گروه ها، يا نهادها به دست مي دهد.
اما در جوامع پيشرفته افراد با فضاي اجتماعي يکپارچه مواجه نيست. حوزه هاي گوناگون و متفاوت زندگي، هنر، علم، دين، اقتصاد، سياست و نظاير آن، عوالم صغير، مدل هاي کوچک متمايزي از قاعده ها، مقررات، و اشکال قدرت را شکل مي دهد- که بورديو آنان را ميدان مي نامد (26). ميدان در وهله ي اول، فضاي ساخت مندي از جايگاه هاست، ميدان قدرتي است که تصميمات مشخص خود را بر کساني که وارد آن مي شود، تحميل مي کند. از اين رو کسي که مي خواهد فردي موفق در زمينه ي علمي باشد چاره اي ندارد جز آنکه حداقلي از« سرمايه ي علمي » مورد نياز را کسب کرده و به آداب- و- رسوم و مقررات که به وسيله ي محيط علمي آن زمان و مکان اعمال مي شود تن در دهد. در وهله ي دوم ميدان صحنه ي کشاکشي است که کنشگران و نهادها از طريق آن در پي حفظ يا براندازي نظام موجود توزيع ِ سرمايه هستند ( سرمايه هايي که در ميدان علمي به واسطه ي رده هاي مختلف نهادها، رشته هاي علمي، نظريه ها، روش ها، موضوعات، مجلات تخصصي و نظائر آن مشخص مي گردند ): ميدان در اين معنا کارزاري است که در آن شالوده ها هويت و نظام سلسله مراتبي پيوسته و به طور لاينقطع محل بحث و جدال قرار مي گيرد.
نتيجه آنکه ميدان ها مجموعه هايي تاريخي هستند که در طول زمان بوجود آمده، رشد کرده، تغيير شکل داده، و گاهي تضعيف شده يا از بين مي روند. با توجه به اين امر سومين ويژگي اساسي هر ميدان ميزان آزادي عمل آن مشخص مي گردد، معني اين ويژگي آن است که هر ميدان داراي امکانات و قابليت هايي است که در طول مراحل رشد خود به دست آورده تا خود را در برابر تأثيرات خارجي و در مواجهه با ميدان هاي مجاور و متمايز صحه گذاشت و آنان را رعايت کند ( نمونه اي از اين امر رعايت ملاک ها ي مربوط به اصالت علمي در برابر منفعت تجاري يا درست انديشي سياسي است ). از اين رو هر ميدان جايگاه رويايي پيوسته بين مدافعانِ اصولِ آزاديِ عمل در داوري، مناسب با آن حوزه، و آنهايي است که در پي ارائه ي ملاک ها ي دگر سالار ( فرمانبري از ديگري ) هستند، زيرا اين افراد براي بسط و گسترش جايگاه و موفقيت سروري خود در درون ميدان، نيازمند حمايت و پشتيباني از طرف نيروهاي بيروني اند.
ملکه به لحاظ دروني الهام بخش عمل و رويه است، و درست به همين منوال ميدان به لحاظ بيروني، کنش و بازنمود را سازمان مي دهد: ميدان گستره اي از مواضع و حرکات ممکني را که فرد مي تواند خود را با آن سازگار گرداند، در اختيار وي قرار مي دهد.
هر يک از اين مواضع و حرکات داراي منافع، هزينه ها و امکانات بعدي مختص به خود است. جايگاه و موقعيت در درون ميدان همچنين هر کنشگري را به جانب الگويِ رفتاريِ خاص متمايل مي گرداند: آنهايي که جايگاه و موقعيت سروري را از آن خود کرده اند در پي به اجرا درآوردن راهبردهاي بقا و حفظ ( نظام موجود توزيع سرمايه ) بوده در حالي که تنزل يافتگان به موقعيت هاي تابع و زبر دست مستعد به کارگيري راهبردهاي براندازي و انهدام هستند.
بورديو رابطه ي ساختي بين ملکه و ميدان، يعني رابطه ي بين « تاريخ تجسم يافته در کالبدها » به عنوان خلق و خو، و« تاريخ عينيت يافته در اشياء » که به صورت نظام جايگاه ها و موقعيت ها شکل يافته، را جايگزين رابطه ي ساده و ابتدايي فرد و جامعه مي گرداند. بخش اصلي و اساسي اين معادله عبارت « رابطه ي بين » است چرا که نه ملکه و نه ميدان داراي ظرفيت و استعداد لازم براي مشخص کردن ِيک جانبه ي کنش اجتماعي براي به وجود آمدن رويه و عمل، تلافي خلق وخو و جايگاه، تطابق ( يا گسست ) ساختارهاي ذهني و ساختارهاي اجتماعي لازم نيستند. (27) اين امر بدان معني است که براي توضيح و تبيين هر رويداد و الگوي اجتماعي بايد ترکيب اجتماعي کنشگر و ساختار حيطه ي اجتماعي خاصي که وي در آن عمل مي کند و نيز شرايط خاصي که کٌنشگر در آن با يکديگر برخورد کرده و بر يکديگر تأثير مي گذارند را تجزيه و تحليل، و بررسي کرد. در واقع براي « ساخت گرايي تکويني (28) » يا ساختمان گر که بورديو مدافع و مبلغ آن بود ( 1989الف، ص19 )
بررسي و تحليل ساختارهاي عيني- آناني که به ميدان هاي مختلف تعلق دارند- از بررسي و تحليل پيدايش ساختارهاي ذهني در درون فردِ زيستي که خود تا حدودي محصول دروني شدن ساختارهاي اجتماعي است و نيز از تحليل و بررسي پيدايش خود اين ساختارها، تفکيک ناپذير است.
مفاهيم ملکه، سرمايه و ميدان مفاهيمي هستند که ارتباطي دروني با يکديگر دارند و همگي به طور همزمان به توانمندي و امکان تحليل دست مي يابند. اين هر سه مفهوم، با يکديگر ما را قادر مي سازد که موارد مربوط به بازتوليد-زماني که ساختارهاي ذهني و اجتماعي در توافق با يکديگر قرار داشته و يکديگر را تقويت مي کنند-و نيز موارد دگرگوني-زماني که بين ميدان و ملکه ناسازگاري و ناهمخواني پديد مي آيد- که باعث نوآوري، بحران، و تغييرات ساختاري مي شود را همانگونه که در کتاب هاي اصلي بورديو تمايز و انسان دانشگاهي آمده است، روشن ساخته و تشريح کنيم.
سليقه، طبقه و طبقه بندي
بورديو در کتاب تمايز و مطالعات مربوط به اعمال و رويه هاي فرهنگي ( به ويژه عکاسي: هنر شبه روشنفکري (29) و عشق به هنر: موزه هاي اروپايي و مراجعه کنندگان به آن (30) ) « نقدي اجتماعي درباره ي داوري سلايق » عرضه مي کند ( اين نقد عنوان فرعي کتابي است که به نقدهاي معروف امانوئل کانت درباره ي داوري و قضاوت نظر دارد). بورديو در اين نقد شرحي گويا از عملکرد فرهنگ و قدرت در جوامع امروزي، و تصوير مدل واره اي (31) از کاربرد مفاهيم سه گانه ي ملکه، سرمايه و ميدان ارائه مي دهد. همچنين وي نظريه اي درباره ي طبقه را ساخته و پرداخته مي کند که در آن اصرار بر علّيت اقتصادي در شکل گيري طبقات از ديدگاه مارکسي، با شناخت وبري درباره ي تمايز و تفاوت نظم فرهنگي، با مسئله ي مورد توجه ديدگاه دورکم در مورد طبقه بندي، ادغام شده است.بورديو ابتدا اين موضوع را خاطر نشان مي سازد که جداي از بيان برخي حس پذيري هاي درونيِ منحصر به فردِ فردي و شخصي، داوري زيباشناختي يک توانايي اجتماعي است، که از تربيت و پرورش طبقاتي ناشي مي شود. پي بردن به ارزش يک نقاشي، يک قطعه شعر، يا يک سمفوني بر اساس اين پيش انگاشت است که فرد بر کُدهاي نمادين خاصي که ماديت، چيرگي و مهارت يافته، که اين امر به نوبه ي خود نيازمند در اختيار داشتن نوع مناسبي از سرمايه ي فرهنگي است. چيرگي يافتن و مهارت پيدا کردن نسبت به اين کُد به واسطه ي تأثير پذيري فرد از محيط خاستگاه اثر يا به وسيله ي آموزش صريح و روشن امکان پذير است. زماني که اين امکان از طريق آشنايي و شناخت بومي و طبيعي صورت مي گيرد ( درست مانند کودکاني که در خانواده هاي طبقه بالا فرهنگ مي پذيرند )، اين توانايي و استعداد تعليم ديده به عنوان استعداد فردي، گرايش ذاتي که گواهي بر ارزشمندي روحي فرد است، تجربه مي شود. نظريه ي کانتي « زيباشناختيِ ناب » که فلسفه آن را نظريه اي فراگير معرفي مي کند، چيزي بيش از شرحي رسمي - و اسرارآميز - از اين تجربه ي خاص « عشق به هنر » نيست، تجربه اي که بورژوازي آن را مديون جايگاه و شرايط اجتماعي متمايز خود است.
دومين بحث اصلي کتاب تمايز آن است که حس زيباشناختي که گروه هاي مختلف از خود نشان مي دهند، و سبک زندگي که خاص هر يک از اين گروه هاست، خود را در تقابل با يکديگر تعريف کرده و مشخص مي سازند: ذوق و سليقه در وهله ي اول و قبل از هر چيزي بي ميلي و اکراه نسبت به سلايق ديگران است. دليل اين امر آن است که اعمال و رويه هاي فرهنگي - به تن کردن لباس جين يا توييد (32)، بازي گلف يا فوتبال، بازديد از موزه يا نمايشگاه اتومبيل، گوش دادن به موسيقي جاز يا تماشاي سريال هاي کمدي، و کارهايي نظير آن- معنيِ اجتماعيِ خود، و قابليت مشخص ساختن تفاوت و فاصله ي اجتماعي را از برخي ويژگي هاي ذاتي خود نمي گيرند، بلکه آن را از موقعيتي که اين عمل و رويه ي فرهنگي در نظام اهداف و رويه هاي مطلوب وي دارد، کسب مي کنند. از اين رو آشکار ساختن منطق اجتماعي مصرف نه با برقرار ساختن ارتباطي مستقيم بين رويه و عملي خاص و يک طبقه ي مشخص ( به طور مثال مربوط دانستن و پيوند دادن بين سوارکاري و طبقه ي اشراف )، بلکه از طريق تطابق هاي ساختاري که بين دو مجموعه از روابط، يعني فضايِ شيوه ي زندگي و فضاي جايگاه و موقعيت اجتماعي که به وسيله ي گروه هاي مختلف اشغال شده، عملي مي شود.
بورديو مشخص مي سازد که فضاي جايگاه اجتماعي به وسيله ي دو اصل و قاعده ي متمايز متداخل يعني سرمايه ي اقتصادي و سرمايه ي فرهنگي سامان داده مي شود. توزيع اين دو سرمايه مشخص کننده و معرف جريان هاي مخالفي است که خطوط اصلي شکاف و تضاد را در جوامع پيشرفته مستحکم کرده و از آن حمايت مي کنند. (33) در اولين تقسيم بندي، که شکل عمودي دارد، کنشگراني که مقادير زيادي از هر يک از سرمايه ها را در اختيار دارند- يعني طبقه فرادست - در تقابل با کنشگراني که از همه سرمايه ها محرومند- يعني طبقه فرودست- قرار مي گيرند. دومين تقابلي که شکلي افقي دارد، در بين طبقه ي فرادست، بين کساني که سرمايه اقتصادي زياد اما دارايي هاي فرهنگي کمي دارند ( مانند صاحبان و مديران بخش هاي اقتصادي، که فرادستان طبقه فرادست را شکل مي دهند )، و آن هايي که سرمايه شان عمدتاً سرمايه اي فرهنگي است ( روشنفکران و هنرمندان، که فرودستان طبقه فرادست را تشکيل مي دهند )، بروز مي کند. تک تک افراد و خانواده ها پيوسته در تلاش اند تا به وسيله ي دنبال کردن راهبردهاي باز تبديل، که در آن يک نوع يا گونه خاص سرمايه با گونه ي ديگري مبادله يا به آن تبديل مي گردد، جايگاه خويش را در فضاي اجتماعي حفظ کرده يا بهبود ببخشند. ميزان و نرخ تبديل انواع و گونه هاي خاص سرمايه، که به وسيله ي ساز - و - کارهاي نمادي مانند نظام آموزشي و مدرسه اي، بازار کار و قوانين ارث بري تعيين مي شود، يکي از نشانه هاي اصلي کشاکش هاي اجتماعي است، چرا که هر طبقه يا بخش هاي هر طبقه، به واسطه ي بيشترين بهره مندي از سرمايه اي خاص، در پي تحميل سلسله مراتب مربوط به آن بر مي آيد.
در پي ترسيم ساختار فضاي اجتماعي، بورديو نشان مي دهد که سلسله مراتب شيوه ي زندگي باز تعبيري است که از شناخت نادرست سلسله مراتب طبقاتي ناشي مي شود. بورديو براي هر جايگاه و موقعيت اجتماعي، يعني بورژوازي، خرده بورژوازي و عوام، يک ملکه ي طبقاتي را مشخص و معين مي کند که تقويت کننده و استحکام بخش سه نوع عمده است. « حس تمايز » بورژوازي، در مرتبه اي نمادين، تجلّيِ فاصله ي بورژوازي از نيازمندي مادي و انحصار ديرينه بر روي کالاهاي فرهنگي کمياب است. اين حس به شکل بيشتر از کارکرد، به سبک بيشتر از مضمون و محتوا الوّيت و برتري مي دهد و« لذت ناب » ذهن را بيشتر از « لذت نامطبوع » حواس تحسين مي کند. مهمتر آنکه ذوق و سليقه ي بورژوا خود را با نفي« سليقه ي جبري » طبقات کارگر تعريف مي کند. سليقه ي جبري را مي توان به واقع در حکم يک وارونگي در زيبايي شناسيِ کانتي توصيف کرد: سليقه جبري براي آنکه کارکردي داشته باشد تابع شکل و صورت است و از قبول مستقل بودن قوه ي داوري از علايق سودمند و واقعي، و مستقل بودن هنر از زندگيِ روزمره سرباز مي زند ( به طور مثال، کارگران براي آنکه مهم ترين رويداد زندگي جمعي را با تمام تشريفات لازم اجرا کنند، از عکاسي و فيلم برداري استفاده مي کنند، و تصاويري که مطابق با اصل بوده و آنچه به واقع اجرا شده را منعکس مي کند در نظر آنها ارجح از عکس هايي است که جلوه هاي ديداري و بصري را به خاطر خود اين جلوه ها منعکس مي سازد ). خرده بورژوازي در بخش هاي ميانيِ فضاي اجتماعي به ذوق و سليقه اي دست مي يابد که « حسن نيّتِ فرهنگي » مشخصه ي آن است، خرده بورژوازي مي داند که کالاهاي نمادين قانوني و مشروع کدامند اما نمي داند که چگونه آن را به شکلي مناسب- با آسودگي و بي قيدي که ناشي از خوگيري تباري به آن است - به مصرف برساند. خرده بورژوازي در برابر قدسيّتِ فرهنگ بورژوازي سر تعظيم فرود مي آورد اما، به دليل تسلط نداشتن بر کُدها و رموز اين فرهنگ، هميشه درست در لحظه اي که در تلاش است تا با تقليد از آنهايي که در ترتيب اقتصادي و فرهنگي در مرتبه ي بالاتر از او قرار دارند جايگاه بينابيني خود را پنهان کند، در خطر احتمال فاش شدگي اين جايگاه قرار مي گيرد. اما کار بورديو در ترسيم شِمايي از جايگاه ها، و رابطه ي بين آنان متوقف نمي شود. او نشان مي دهد که رقابت و مبارزه ي گروه ها در فضاي مربوط به شيوه هاي زندگي بُعدي مخفي، در عين حال بنيادين، از جدال طبقاتي است. چرا که وضع و پذيرش شيوه ي زندگيِ فرد در عين حال به معناي وضع و پذيرش قواعد جهان بيني هايي است که به نابرابري مشروعيت مي بخشد، اين مشروعيت بخشي، نشان دهنده ي آن است که با اختلافات موجود در فضاي اجتماعي پيش از آن که ريشه در توزيع نهفته و زيربنايي ثروت داشته باشد، ريشه در استعداد هاي فردي دارد. در نظريه ي مارکسيستي، جايگاه طبقات در ارتباط با توليد و در فضاي صرفاً اقتصادي تعريف مي شود، اما برخلاف بورديو اين نظريه استدلال مي کند که بوجود آمدن طبقات با جايگاه مشترک در فضاي اجتماعي و عادات مشترکي که در فضاي مصرف فعّليت يافته مرتبط است « بازنمودهايي که گروه ها و افراد به شکل اجتناب ناپذير آن را در اعمال و رويه هاي خود به کار مي گيرد جزء و مولفه اي از واقعيت اجتماعي آنهاست. طبقه همانگونه که به واسطه ي هستي خود تعريف مي شود به واسطه ي هستي ادراک شده اش نيز تعريف مي گردد
( بورديو، 1979/1984،ص564 ) از آنجايي که طبقه بنديِ اجتماعي جزئي از هر ساخت طبقاتي است، ابزاري براي تفوق نمادين به شمار مي رود و نشانه ي اصلي جدال بين طبقات ( و اجزاي طبقه ) است، چرا که هر يک از طبقات يا اجزاي هر طبقه در تلاش است تا کنترل چارچوب هاي کليِ طبقاتي را به دست گيرد، چارچوب هايي که با تثبيت يا تغيير بازنمودهاي واقعيت، نيروي حفظ و تغيير واقعيت را در اختيار مي گيرد ( بورديو، 1985 ).
ضرورت بازتابندگي
بدين ترتيب بازنمودهاي جمعي به کارکردهاي اجتماعي و همچنين کارکردهاي سياسي تحقق مي بخشند: نظام طبقه بندي، آنگونه که اميل دورکم مي گويم « تمايل منطقي » جامعه را ممکن مي سازد، علاوه بر اين در خدمت مصون ساختن و طبيعي جلوه دادن سلطه و تفوق است. اين امر روشنفکران را، به عنوان توليد کنندگان حرفه اي ديدگاه هاي آمرانه ي مربوط به حيطه ي اجتماع، در کانون بازي قدرت نمادين قرار مي دهد و مي طلبد که ما توجه ويژه اي به جايگاه راهبردها، و رسالت اجتماعي آنها داشتي باشيم.از نظر بورديو، جامعه شناسي انديشمندان رشته اي تخصصي در بين ساير رشته ها نيست بلکه جزء و مولفه ي حياتي روش جامعه شناختي است، براي به وجود آمدن علمي دقيق و موشکافانه درباره ي جامعه، بايد بدانيم که جامعه شناسان با چه محدوديت هايي مواجه اند و علايق خاصي را که به عنوان عضوي از « بخش تحت سلطه ي طبقه ي سلطه گر و غالب » و دست -اندر- کاران « ميدان روشنفکري » دنبال مي کند چگونه بر شناخت و دانشي که توليد مي کنند تأثير مي گذارد. اين امر به موضوعي اشاره دارد که به تنهايي ويژگي شاخص نظريه هاي اجتماعي بورديو است، يعني تأکيد وسواس گونه ي اين نظريه بر بازتابندگي (34) (35). بازتابندگي به نياز به بازگشت مستمر به ابزارهاي علمِ اجتماعي که مورد استفاده ي جامعه شناس است اشاره دارد. اين بازگشت تلاشي است براي کنترل بهتر نادرستي هايي که در ساختِ موضوع به واسطه ي سه عامل عرضه مي گردد. اولين و بديهي ترين عامل، هويت فردي محقق است يعني جنسيّت، طبقه، مليّت، قوميّت، آموزش و نظاير آن. دومين عامل موقعيت وي در ميدان روشنفکري است که متمايز از موقعيت وي در فضاي اجتماعي به معني گسترده ي آن است: اين عامل ما را به تجزيه و تحليل انتقادي مفاهيم، روش ها، و مسائلي که وي وارث آن است و نيز هشياري و بيداري نسبت به سانسوري که به واسطه ي تعلق خاطر رشته اي يا علايق سازماني اعمال مي شود، فرا مي خواند. با اين همه غافلگير کننده ترين و موذيانه ترين منشاء پيش داوري و جهت گيري از نظر بورديو (1990) اين واقعيت است که براي مطالعه ي جامعه، جامعه شناس الزاماً موضع و برخوردي ژرف انديشانه و مکتب گرايانه به خود مي گيرد که باعث مي شود حيطه ي اجتماعي را به جاي آنکه مجموعه يا شبکه اي از کارهاي عملي که بايد در زمان و مکان واقعي آنان را به انجام رساند- يعني همان کاري که کنشگران اجتماعي مي کنند - تعبير کند، حيطه ي اجتماعي را به مثابه معمايي تأويلي که بايد راه حلي براي آن يافت ( سوء ) تعبير مي کند. « مغالطه ي مکتب گرايانه » به واسطه ي خلط کردن « منطق نادقيقِ » وضعيتي و سازش پذيريِ عمل و رويه با منطق انتزاعيِ استدلالِ روشنفکري، باعث بروز خدشه و نقص در منطق عمل مي شود.
بورديو در مکاشفه هاي پاسکالي ( 1997a ) استدلال مي کند که اين« جهت گيري مکتب گرايانه » نه تنها ريشه ي خطاهاي شديد در موضوعات شناخت شناسي است بلکه باعث بروز اشتباهات حادي در موضوعات زيباشناسي و اخلاقي نيز مي شود. از منظر « « تماشاگري بي طرف »، ( محقق ) به جاي قرار گرفتن در بطن حيطه ي اجتماعي در وراي آن قرار گرفته، و نسبت به اين حيطه داراي پيش- ذهنيت ( به معناي واقعي کلمه ) است، چنانچه با اين فرض به موضوع نگاه کنيم، چنين امري باعث تحريف نظام مند مفاهيمي شده که از دانش و شناخت، زيبايي و اخلاقيات داريم شده و اين تحريف ها نيز به نوبه ي خود يکديگر را تقويت مي کنند، به علاوه کسي متوجه ي اين تحريف ها نمي شود چرا که توليد کنندگان و مصرف کنندگان اين مفاهيم داراي ديدگاه مکتب گرايانه ي يکسان و مشابهي هستند.
چنين بازتابندگي شناخت شناسانه اي که بورديو از آن حمايت مي کند کاملاً در تعارض با بازتابندگي خود شيفته، که در آن نگاه تحليلي به شخصيت فردي تحليل گر معطوف مي شود، قرار مي گيرد، يعني همان موضعي که برخي نويسندگان پُست مدرن در آن به ديده ي تمجيد مي نگرند. چرا که هدف بورديو از طرح بازتابندگي شناخت شناسانه، تضعيف شالوده هاي علم مربوط به جامعه از طريق تحسين و تمجيد بي محتوا و ساده -انگارانه از يک هيچ انگاريِ سياسي و شناخت شناسانه نيست، هدف وي تقويت ادعاهايي است که چنين علمي مطرح مي سازد. اين امر در تجزيه و تحليل و بررسي ساختار و کارکرد ميدانِ دانشگاهي در کتاب انسان دانشگاهي ( بورديو 1984 /1988 ) به روشني بيان شده است. انسان دانشگاهي تحقق عيني ضرورت بازتابندگي است. اين کتاب در وهله ي اول تجربه ي شناخت شناسانه است يعني در پي آن است که به لحاظ تجربي ثابت کند که شناختِ قلمرويي که در آن علم اجتماعي ساخته و پرداخته مي شود امري ممکن و شدني است، مي خواهد ثابت کند که جامعه شناس مي تواند « ديدگاه مبتني بر عينيّت را عينيّت ببخشد » بدون آنکه در ورطه ي نسبيت گرايي فروغلطد. کتاب در وهله ي بعد وضعيت ميدانِ دانشگاهي ( ميدان فرعي در ميدانِ وسيع تر روشنفکري ) را تر سيم مي کند تا نشان دهد که دانشگاه محل جدال ها و کشاکش هايي است که پويايي خاص آن منعکس کننده ي بين سرمايه ي اقتصادي و سرمايه ي فرهنگي است که در وراي طبقه ي حاکم قرار مي گيرد. بدين ترتيب در « رشته هاي فرادستِ غير ديني (36) »، حقوق، پزشکي، و اقتصاد، قدرت اساساً ريشه در « سرمايه هاي دانشگاهي »، يعني کنترل منابع مادي و جايگاه ها دارد در حالي که در رشته هاي « فرودست غيرديني (37) » علوم طبيعي و انساني قدرت در واقع به « سرمايه ي فکري » متکي است، يعني قابليت ها و دستاوردهاي علمي توسط همتايان مورد ارزشيابي قرار مي گيرد. جايگاه و خط سير اساتيد دانشگاه در اين ساختار دوگانه، نه تنها بازده فکري و خط مشي هاي حرفه اي بلکه گرايش ها و تمايلات سياسي آنها را نيز، به واسطه ي مَلَکه، مشخص مي سازد.
اين موضوع در جريان نا آرامي هاي دانشجويي و بحران هاي اجتماعي ماه مه 1968، يعني در جريان بحران پر اغتشاشي که به ظاهر چندان توافقي با نظريه ي مطرح شده از جانب بورديو نداشت، به روشني و آشکارا قابل رؤيت بود. با اين همه دقيقاً در چنين زماني رفتار و بروز گونه هاي مختلف انسان دانشگاهي فرانسوي (38) به گونه اي قابل پيش بيني ظاهر گرديد. بورديو نشان مي دهد که نسلي از دانشجويان و استادان « طبقه بندي ِنزوليِ ساختاري » و ناسازگاريِ کلّي، و نتيجه ي آن يعني عدم برآوردن تو قعات توسط دانشگاه، را تجربه کردند و اين موجب آن شد که مجموعه اي از چالش گري هاي به طور ناگهاني از حوزه ي دانشگاه به حوزه ي توليد فرهنگي و حوزه ي سياسي کشانده شود. « گسيختگيِ چرخه ي آرمان هاي ذهني و فرصت هاي عيني » باعث شد که کنشگران مختلف روش هاي براندازيِ همانندي را دنبال کنند. اين روش ها بر پايه قرابت گرايش ها و تشابه موقعيت ها در حوزه هاي مختلف، که تطور همزمانِ آنان از اين رهگذر حاصل گرديد، بنا شده بود. در اينجا مي بينيم که همان مباني نظري که براي بررسي و مطالعه ي بازتوليد در تحقيقات مربوط به طبقه و سليقه مورد استفاده قرار گرفت به چه صورت براي توضيح و شرح وضعيت گسست و دگرگوني به کار برده شد. (39)
علم، سياست، و رسالت اجتماعي روشنفکران
اصرار بورديو بر قرار دادن روشنفکران در زير ميکروسکوپ جامعه - شناختي دليل ديگري نيز دارد. در جامعه پيشرفته، که در آن مدارس نخبگان به مثابه ابزاري شاخص براي مشروعيت بخشيدن به سلسله مراتب اجتماعي جايگزين کليسا شده است -حاکمان مرتباً به منطق و علم متوسل مي شوند تا تصميمات و برنامه هاي خود را توجيه کنند- و اين امر به خصوص درباره ي علوم اجتماعي و رشته هاي جانبي آن نظير سنجش افکار عمومي، مطالعه ي بازار، و تبليغات مصداق پيدا مي کند. روشنفکري بايد عليه چنين استفاده ي سوئي از منطق و خردمندي قد علم کنند چرا که تاريخ آن ها را وارث رسالت اجتماعي قرار داده تا: به « اشتقاق در اصلِ کلي » کمک کنند ( بورديو1989b ). بورديو با تحليل و بررسي پيدايش اجتماعي روشنفکران از عصر روشنگري تا قضيه ي دريفوس استدلال مي کند که روشنفکر « موجودي متناقض و دوبعدي » است که از پيوند ناپايدار اما ضروري آزادي عمل تعهد ترکيب يافته است: به وي اقتدار شخصي اعطا شده، مزيت استقلال ميدان روشنفکري از قدرت هاي سياسي و اقتصادي، هر چند با تلاش و کوششي سخت، به روشنفکر بخشيده شده؛ و وي نيز اين اقتدار مشخص را از طريق اِعمال و صَرف آن در مناقشات سياسي در خدمت جمع قرار مي دهد. برخلاف ادعاهاي مطرح شده از جانب پوزيتويسم و نظريه ي انتقادي، آزاديِ عملِ علم و تعهدّ عالم ناسازگار نيستند بلکه مکمل يکديگرند، آزاديِ عمل شرط ضروري تعهد عالم است. در جريان مبارزاتي که در ميدان علمي يا هنري روي مي دهد، روشنفکر به رسميت شناخته شده و کسب وجهه مي کند از اين رو روشنفکر مي تواند نسبت به حق دخالت در حوزه ي عمومي درباره ي موضوعاتي که شايستگي و لياقت آن را دارد مدعي بوده و چنين حقي را اعمال بکند. به علاوه براي به دست آوردن حداکثر اثربخشي چنين اعمال حقي بايد شکل جمعي به خود بگيرد: چرا که آزاديِ عملِ علمي جز با بسيج مشترک تمام عالمان بر عليه تجاوز نيروهاي خارجي مصون و ايمن نمي ماند. مداخلات سياسي بورديو نوعاً داراي شکلي غيرمستقيم ( يا کمال گرايانه و اصلاحي ) بوده است. وي در کارهاي عمده و اصلي ِ علميِ خود به وسيله ي بي اعتبار کردن اسطوره هاي اجتماعي رايج -چه اين اسطوره شايسته سالاريِ مکتبي (40)، فطريّت ذوق و سليقه باشد و چه عقلانيّت حکومت تکنوکراتيک - و با آشکار ساختن واقعيات و روندهاي اجتماعي که ديدگاه رسمي درباره ي واقعيت را پنهان ساخت، بارها و بارها در پي بسط يا تغيير شاخص هاي بحث ها و گفت -و -گوهاي عمومي برآمده است. پژوهشي که به انتشار کتاب فقر جامعه (41) انجاميد نمونه اي از اين دست است. هدف آشکار و جدي اين مطالعه ي يک هزار صفحه اي درباره ي مصيبت اجتماعي فرانسه ي امروز، تنها نشان دادن امکان و توانايي نوع خاصي از تحليل اجتماعي نيست. هدف اين مطالعه غلبه کردن و از سر راه برداشتن سانسوري است که از طرف ميدانِ سياسي اعمال مي شود و مجاب ساختن و برانگيختن رهبران احزاب و سياست گذاران به اذعان به اشکال جديد نابرابري و فلاکت است که به واسطه ي ابزارهاي رايج و مرسوم، بيان خواسته ها و آراء جمعي شکلي نامرئي و غيرقابل روئت به خود مي گيرند. (42)با اين همه بورديو در سال هاي اخير نياز به دخالت مستقيم در صحنه ي سياست را احساس کرده است زيرا فکر مي کند که ما شاهد يک « انقلاب محافظه کارانه از نوع جديد آن هستيم که داعيه ي پيشرفت، تعقل و علم ( به خصوص در زمينه ي اقتصاد ) دارد تا روند نوسازي را موجه جلوه دهد و از اين راه تلاش مي کند تا انديشه و عمل پيشرو که از جانب کهن گرايي صادر مي شود را رد کرده و نپذيرد ( بورديو 1998 ). از ديدگاه وي انحطاط کنوني آبستن احتمال يک پسگرايي اجتماعي بسيار عظيم است: « ملت هاي اروپايي امروز با نقطه ي عطفي در تاريخ خود مواجه اند چرا که آنچه در طول چندين قرن جدال و مبارزه ي اجتماعي، جنگ و پيکار سياسي و فکري براي بزرگي و ارجمندي کارگران و شهروندان به دست آورده اند آشکارا و به صراحت در معرض تهديد قرار گرفته است ». آنچه اين تهديد را باعث مي شود توسعه و بسط ايدئولوژي هاي حاکم - خود را به عنوان ايدئولوژي پاياني، نقطه ي پايان اجتناب پذير تاريخ معرفي مي کند.
بورديو بر حسب ديدگاه خود درباره ي رسالت تاريخي و روشنفکران، اقتدار علمي خود را در خدمت جنبش هاي گوناگون اجتماعيِ « چپِ غير تشکيلاتي » قرار داد، تا بدين ترتيب به اين گروه هاي تازه شکل يافته که از حقوق بيکاران بي خانمان ها، مهاجران و همجنس بازان دفاع مي کردند، کمک کند تا مشروعيت همگاني و نيروي نمادين لازم را به دست آورند. برخورد بورديو با هانس تيت ماير، رئيس بوندس بانک آلمان و « مٌبَلّغ بزرگ حاکميت بازار » بسيار معروف است. بورديو در اين برخورد از بوجود آمدن « دولت بهزيستي اروپايي » حمايت مي کرد، دولتي که توانايي آن را دارد که در مقابل حمله بي امان آزادگذاري و حذف نظارت دولت و شروع خصوصي سازي اموال عمومي مقاومت کند. وي همچنين با به وجود آوردن پارلمان بين المللي نويسندگان، عليه شکنجه و آزار روشنفکران در الجزاير و ساير نقاط جهان، و نيز عليه رواداري دولت هاي غربي در برابر تعصب و تبعيض که به صورت امري معمولي و پيش پا افتاده در آمده، مداخله کرده و وارد عمل شد.
پير بورديو نيروي قابل توجهي را براي بوجود آوردن مؤسسات و نهادهايي براي بسيج روشنفکران و مبادلات فکري در سطح فراملّي، به خرج داده است. در 1989 وي فصلنامه ي ليبر: در نقد و بررسي کتاب هاي اروپايي (43)، را تأسيس کرد که هم زمان در نٌه کشور اروپايي و نٌه زبان منتشر مي شود. هدف از انتشار اين فصلنامه مقابله با سانسور در سطح ملّي و تسهيل گردش کارهاي بديع و متعهدانه اي است که در زمينه ي هنر، علوم انساني و علوم اجتماعي انجام مي شود. در پي اعتراضاتي که در دسامبر 1995 عليه تقليل فعاليت دولت بهزيستي انجام پذيرفت وي گروه "Raisons d , agir"را تأسيس کرد که محققان، هنرمندان، مقامات کارگري، روزنامه نگاران، و مبارزان چپ غير سنتي را گرد هم جمع مي کرد. اين گروه شعبه هايي در کشورهاي مختلف اروپايي دارد. در 1997 بورديو موسسه ي انتشاراتيEditions Liber را بنيان نهاد که کتاب هاي کوچکي با هدف جذب مخاطبان بسيار، درباره ي موضوعاتي که به منافع آني اجتماعي معطوف است، منتشر مي کند- اولين کتابي که از اين دست منتشر شد تحليل پر فروش و پر طرفداري بود که توسط خود بورديو ( 1997b ) نوشته شد، درباره ي تلويزيون تحليلي است از سلطه پذيريِ عموميِ روزنامه نگاري در مقابل نيروهاي سياسي و اقتصادي. (44)
بورديو در تمام دست يازي هاي خود که پيشاپيش عالمان، وحدت طلبان، و فعالان اجتماعي از گروه هاي مختلف انجام مي گرفت و در تمام مقاله هاي که در روزنامه ها و هفته نامه هاي عمده فرانسه، آلمان، ايتاليا، يا يونان به چاپ مي رساند و نيز در کارهاي به ظاهر علمي خود، سرسختانه يک هدف را پي گيري نموده است: جلوگيري يا ممانعت از سوء استفاده از قدرت با نام منطق و خردمندي، و ترويج و اشاعه ي ابزارهايي براي مقابله و مقاومت در برابر سلطه ي نمادين. اگر علوم اجتماعي، همانگونه که دورکم اميد آن را داشت، نتواند اهداف سياسي و ملاک هاي اخلاقي را تصريح کند، مي تواند و بايد در بسط و گسترش « آرمان شهر هاي واقع گرايانه » که با هدايت کنش هاي جمعي و ترويج نهادي شدن عدالت و آزادي مناسب باشد، سهيم گردد. از اين رو هدف جامعه شناسي بورديو چيزي جز پروراندن دوره ي خودسنجي ِنوين، و ترويج Aufklarung ( عصر روشنگري ) براي هزاره اي که در پيش روي است، نيست.
پينوشتها:
1. بورديو ( 1990/ 1980، صفحه ي 8 ) به ياد مي آورد که کار لوي اشتراوس « بر يک نسل شيوه ي جديدي از درک فعاليت فکري را تحميل کرده » شيوه اي که به واسطه ي آن اميد به « آشتي بينِ نيّات و مقاصد نظري و عملي، و آشتي بين کار عملي و کارِ سياسي و اخلاقي » ايجاد مي شد.
2. Outline of a Theory of Practice
3.sociology of schooling
4.The Inheritors
5. Reproduction in Education,Culture, and Society
6. Actes de la recherche en sciences sociales
7. Distinction
8. The Logic of Practice
9.Language and Symbolic Power
10. Homo Academicus
11. The State Nobility
12. The Rules of Art
13. symbolic violence
14.antidualistic
15. پير بورديو برخلاف بيشتر دانشمنداني که به لحاظ توانمندي همتراز اويند، پيوسته خود به گردآوريِ بيشتر داده هاي اوليه و تحليل تحقيقات مي پردازد. بدون شک اين تماسِ پيوسته با واقعياتِ مادّيِ جريانِ عاديِ تحقيق باعث گرديده که وي از شيء - انگاري و تقليل مفهومي که اغلب بر کار نظريه پردازانِ اجتماعي تأثير مي گذارد، مصون باشد.
16.agonistic
17. کار فوکو نيز ريشه در اين مکتب « خردگرايي تاريخ باورانه » داشته و به لحاظي بسط آن محسوب مي شود. منشاء بسياري از قرابت ها و نقاط تلاقي در انديشه بورديو و فوکو را مي توان در اين زمينه ي مشترک شناخت شناسي پيدا کرد.
18. The craft of sociology
19. اين امر به خصوص در بخش دوم کتاب که گزيده اي از متون فلسفه ي علم است مشهود بوده و طرح اصلي پيشنهادي آن را نشان مي دهد: از 45 متن برگزيده، پنج متن از آن باشلار و چهار متن از آن کانگيم است ( در مقابل شش متن از دورکيم، سه متن از وبر و دو متن از مارکس مي باشد ).
20.methodological polytheism
21.factorial analysis
22. nosography
23. methodological reflexivity
24. constructivist
25.مَلَکه يک مفهومِ قديميِ فلسفي است که ارسطو ( با به کار بردن اصطلاح hexis )، هگل، وبر، دورکيم، موس و هوسرل، و ديگران متناوباً از آن استفاده کرده اند. بورديو اين مفهوم را در تحليلي که در 1967 از انديشه ي مورخ هنر، اروين پانوفسکي ارائه کرده به کار برده و از آن زمان در هر يک از کارهاي اصليِ خود آن را به صورت تجربي و تئوريک اصلاح کرده است. بغرنج ترين شرحي که وي از اين مفهوم به دست داده در مکاشفه پاسکالي ( بورديو 1997؛ به خصوص 93- 158 و 79- 247 ) آمده است.
26. بورديو در اواسط دهه ي 1960 مفهوم ميدان ( champ ) را به وجود آورد و منظور از آن کاوشي تجربي در خاستگاه و دگرگوني تاريخي جهان هنر و ادبيات بود. از آن زمان توسط بورديو و همکاران وي به شکلي گسترده اصلاح و بسط يافت و در مطالعات مربوط به حوزه هاي فکري فلسفي، علمي، دانشگاهي، شعر و شاعري، نشر، سياسي، حقوقي، اقتصادي، ورزشي، ديوان سالاري و روزنامه نگاري مورد استفاده قرار گرفت. دست يافتني ترين و موجزترين منبع درباره ي کاربردها و اثرات اين مفهوم در مجموعه اي از مقاله هاي با عنوان ميدان توليد فرهنگي ( بورديو 1993: بخصوص بخش دوم فلوبر و حوزه ي ادبي فرانسه ).
27.رايج ترين تعابير غلط از نظريه ي عمل بورديو آنهايي هستند که يکي از دو طرف اين معادله و بنابراين روابط گوناگون بين آن دو را ناديده مي گيرند: قرائت غلط « ساخت گرا » به مَلَکه بي توجه بوده و اخلاق و رفتار را به شکلي مکانيکي از ساختار اجتماعي جدا مي کند در حالي که قرائت غلط « فايده باور » حوزه را مورد لحاظ قرار نداده و خود را محکوم ساخته که کنش را به عنوان پي گيري نفع و علاقه فرد کنشگر تلقي کند.
28.genetic structuralism
29. photography: A Middle- brow Art
30. The love of Art: European Museums and their Public
31. Paradigmatic
32. tweed
33. اگر چه آنچه بورديو ارائه مي دهد از مصالح و مواد فرانسوي بهره گرفته است، اما ادعاهاي نظري وي در تمام جوامع تمايز يافته و گونه گون شده کاربرد دارد. براي اشاراتي درباره ي چگونگي استخراج قضاياي کلي از يافته هاي مشخصِ بورديو از فرانسه و تطبيق مُدل هاي وي با ساير کشورها و دوران ها، نگاه کنيد به قرائتي ژاپني از تمايز ( بورديو 1995 ) و پيشگفتار ترجمه ي انگليسي.
34. reflexivity
35.در سخنراني آغازين و معرفي بورديو در کالج دوفرانس اين اصرار و پافشاري شکلي مثالي ( و نمايشي ) به خود مي گيرد. اين پروفسور تازه منصوب شده ي کالج دو فرانس در "سخنراني درباره ي سخنراني" « عمل تفويض را که به موجب آن استاد جديد اجازه مي يابد که با اقتدار سخن بگويد » را تشريح مي کند و بدين ترتيب بر اين ويژگيِ بنيادين جامعه شناسي آنگونه که وي آن را بيان داشتته و تصوّر مي کند، تأکيد مي ورزد:" هر طرح و قضيه اي که اين علم ارائه و تدوين مي کند مي تواند و بايد درباره ي سوژه اي که آن را توليد مي کند کاربرد داشته باشد" ( بورديو 1991/ 1982: 8 ).
36. temporally domiaant disciplines
37. temporally dominated
38. homo academicus gailicus
39. نظريه ي "انقلاب نمادين" که شمايي از آن در فصل آخر انسان دانشگاهي ارائه شده به شکل کامل در قواعد هنر ( بورديو 1997/ 1992 ) پرورانده شده است و شامل شرحي از ابداع تاريخي نماد ادبيات مدرن و نظريه اي جامعه شناختي درباره ي نو آوريِ فکري مي شود: نوآوري فکري که به واسطه ي مفهوم کاريزماتيک " نبوغ" از بين مي رود، به واسطه ي اين نظريه تشريح مي گردد.
40. school meritocracy
41. The Poverty of Society
42. اين کتاب تأثيري از خود بر جاي گذاشت که با هيچ کتاب علوم اجتماعي در دوران اخير قابل مقايسه نيست، بيش از 100/000 نسخه از آن در سه ماه به فروش رفت و ماه ها در صدر فهرست کتاب هاي پر فروش قرار داشت. اين کتاب در محافل سياسي و نيز در مجلات عامه پسند به طور گسترده مورد بحث قرار گرفت ( بالا دور نخست وزير محافظه کار فرانسه علناً به اعضاء کابينه خود دستور داد که اين کتاب را بخوانند )؛ از اين کتاب اقتباسي براي اجرا بر روي صحنه فراهم آمد و آموزگاران مدارس، مددکاران اجتماعي و رأي دهندگانِ فعال از آن به شکلي وسيع استفاده کردند.
43. Liber: The European Review of Books.
44. بورديو همچنين در پي آن است که نظريه هاي خود را در دسترس مخاطبان تحصيلکرده قرار دهد واز اين رو مجموعه اي از سخنراني ها، گفت - و - گوها به خصوص در اهميت جامعه شناسي، به عبارت ديگر، و خردمندي عملي ( بورديو 1993/ 1980، 1991/ 1987، 1998/ 1994 ) را منتشر ساخت.
L. Boltanski, 77ie Making of a Class: Cadres in French Society (Cambridge: Cambridge University Press, 1987 [1982).
A Boschetti, The Intellectual Enterprise: Sartre and Les temps modemes (Evanston: Northwestern University Press, 1988 [1985]).
P. Bourdieu and L. Wacquant, An Invitation to Reflexive Sociology (Cambridge: Polity Press, 1992).
R Brubaker. Rethinking Classical Theory: The Sociological Vision of Pierre Bourdieu Theory mi Society, 14 (1985), 723-44.
P. Champagne, Faire 1"opinion: le nouvel espace politique (Paris: Editions de Minuit, 1990).
G Eyale, I. Szelenyi and E. Townsley, Making Copitalism Without Capitalists (London. Verso, 1998),
J. Jurt, Das Literarische Feld, Das Koncept Pierre Bourdieus in Theorie und Praxis (Darmstadt, Wissenchaftsliche Buchgesellschaft, 1995).
R Schusterman (ed.), Philosophers on Pierre Bourdieu (Oxford, Basil Blackwell, 1997).
J. B. Thompson, Symbolic Violence: Language and Power in the Sociology of Pierre Bourdieu’ in Studies in the Theory of Ideology (Cambridge, Polity Press, 1984).
L. Wacquant, On the Tracks on Symbolic Power: Prefatory Notes to Bourdieu s "State Nobility" Theory, Culture and Society, 10 (1993), 1-17.
استونز، راب؛ (1390)، متفکران بزرگ جامعه شناسي، ترجمه ي مهرداد ميردامادي، تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}